
پنجاه و هفت سال پيش، پيكر قمر الملوك وزيري چنان به خاك سپرده شد كه انگار نه انگار او بزرگ بانوي آواز ايران و شكننده طلسم هنرنمايي زن ايراني روي صحنه بود
خـاكسپاري با شكوهي كه در كار نبود، هيچ، اگر سپبهبد تيمور بختيار رئيس ساواك ياري نميكرد، وصيتش هم روي زمين ميماند و از خفتن ابدي در آستان ظهيرالدوله و در كنار هنرمندان محروم ميماند
زبيـده جهـانگيري كه براي قمر همچون دخترخوانده بود نوشته است كه شمردن آناني كه قمر را تا آرامگاه ابدي همراهي كردند چند دقيقـه بيشتـر وقـت نمـيگـرفـت: <به هفتاد درصد آنها، از استادان، نوازندگان معروف و خـواننـدگان زنگ زدم و جوابها عجيب بود: حضرات يا نبودند، يا در سفر بودند، يا بيمار و بستري يا خواب و … گريهام گرفته بود. در اين ميان دو نفر استثنا بودند: علي تجويدي و عمو جان حسين تهراني( >قمري كه خورشيد شد، چاپ شركت كتاب، لس آنجلس، صفحه 275. )
امروز قمر همچنان بر قله رفيعي ايستاده كه هنوز هيچ خواننده زن ديگري بدان دست نيافته، نامش زنده و بر سر زبانهاست و خاكش پر زائر اما چرا جز حسين تهراني و تني چند از كسبه محل، هيچ هنرمندي زير جنازهاش را نگـرفت؟ چرا قمري كه تالارها براي شنيدن صدايش لبريز از جمعيت ميشد و اعيان و اشراف زر و گوهر به پايش ميريختند، پس از مرگش همه جا نوشتند كه در تنگدستي مرد؟ چرا زنان خواننده هم نسل و حتي سالمندتر از او تا سالها بعد بر صحنه ماندند و درخشيدند اما صداي قمر پيش از آنكه به پنجاه سالگي برسد، خاموش شده بود؟
قمر در ايران و ام كلثوم در مصر تقريبا همـزمـان روي صحنـه رفتند، ام كلثوم چند سالي هم از قمر بزرگتر بود اما تا اواخر عمر و بيش از دو دهه پس از آنكه ديگر صدائي از قـمـر شنيده نميشد، همچنان ميدرخشيد. جايگاه قمر در موسيقي ايران، چيرگياش بر فن آواز و سبك ويژهاش در خوانندگي در كنار جايگاه اجتماعياش بخوبي ميتوانست او را نـزد فـارسـي زبانان در قلهاي دست نيافتني همتراز ام كلثوم قرار دهد و تشييع جنازهاي همسنگ او برايش رقم بزند كه در تاريخ ايران ثبت شود
اما چرا چنين نشد؟
صداي قمر در چهل و چند سالگي ديگر آن توان و دقت پيشين را نداشت، چندي بعد هم سـكـته مغزي كرد و حتي سخن گفتنش به كلـمـاتـي نـامـفهوم بدل شد. اين بدبياريها درسـت در سـالـهـايـي بـود كه زمانه با اهل مـوسـيـقـي مـهـربـانـتـر شـده، راديو صاحب اركـسترهاي بزرگ ميشد، برنامه گلها به راه مـيافـتـاد تـا فـصلـي نـو در موسيقي ايراني بگشايد و بازار ترانه سازان و ترانه سرايان و تـرانـه خـوانـان رو به رونق ميگذاشت. اين سالهاي شكوفايي موسيقي بي قمر گذشت اما چرا؟
قـمـر از حـدود چهل سالگي به مورفين اعتياد پيدا كرده بود. اين اعتياد را از همسرش داشت كه به مسيو اصغر معروف بود، پسر ميرزا حسن رئيس المجاهدين قزويني كه بتازگي از فرنگ برگشته و رهاوردش، تزريق روزي چند بار مرفين به خود بود. اعتياد قمر به مرفين باعث شد كه تنها فرزندش مرده به دنيا بيايد. ازدواجش با مسيو اصغر هم دو سال و چند ماهي بيش نپاييد اما اعتياد تا آخر عمر با او ماند. به گفته محمود ذوالفنون كه در راديو رهبر اركستري بوده كه قمر در آن ميخوانده، ابتلا به مورفين بود كه به حنجره قمر آسيب رساند
بـا آنـكه سرگذشتنامههاي زيادي درباره قـمرالملوك وزيري نوشته شده، اما تنها در كـتـاب <قـمري كه خورشيد شد> است كه جزئيات زندگي شخصي و عاشق پيشگي و اعتياد قمر آشكارا بيان شده. نويسنده كتاب از مورفين، كه به نوشته او زندگي قمر را ويران كرد، با عنوان <داروي مامان و استاد صبا> نام ميبرد و مينويسد كه به دستور محمدرضا شاه، بنگاه كل دارويي كشور، مورفين قمر الـملـوك وزيـري و ابـوالحسن صبا را تامين ميكرد
برخلاف آنچه نوشتهاند، قمر در سالهاي پـاياني عمر و خانه نشيني، تنگدست نبود. خدمتكار داشت و در يكي از خانههايي در تهران نو زندگي ميكرد كه به دستور رضا شاه <با مصالح عالي> براي كاركنان دربار ساخته بودند. بديع الزمان فروزانفر، اديب بزرگ و استاد دانشگاه تهران در زماني كه عضو مجلس سنا بود، مصوبهاي از اين مجلس گذراند كه بـراي قمـر الملـوك وزيـري مقـرري مـاهيـانه سيصد تومان تعيين كرد كه بعدا تا هشتصد تـومـان افزايش يافت، يعني معادل دستمزد استادان برجسته دانشگاه. زبيده جهانگيري مينويسد: <غلامحسين رياضي كه عهده دار شغل مهمي چون رياست بيمارستان وزيري تهران بود با اين مرتبه مهم دانشگاهي ماهي هفتصـد و شصـت تـومـان يا در اين حدود دريافت ميكرد و در خانهاش به روي همه باز بـود و … نيـز بـه مـردم نيـازمند و كارگران بيمارستان ميرسيد( >همان، صفحه 193.)
گـذشتـه از اينهـا، قمـر مـيتـوانسـت بـا اندوختهاش از كنسرتها و هداياي گرانبهايي كه دريافت كرده بود، زندگي مجللي داشته باشد. پس بر خلاف آنچه نوشتهاند، هيچگاه تنگدست كه نشد هيچ، تا پايان عمر، با دست و دلـبـازي و حتي در حد افراط، بخشش و نيكوكاري ميكرد. <قمري كه خورشيد شد> شرح مفصلي از كارهاي خيريه قمر داده تا آنجا كه حتي خشم و افسوس نويسنده را هم كه در اين فعاليتها پا به پا همراه او بوده است، بر ميانگيزد. در كنار اينها، در همان سالهايي كه بيشتر هنرمندان قمر را از ياد برده بودند، خـانـهاش محل رفت و آمدهاي گاه و بيگاه كساني بوده كه متاعي هم از خانه او با خود مـيبـردنـد و خدمتكاري كه آن گونه كه در كتاب آمده، هنگام خروج مهمانان، براي آنكه پـولـي از آنان براي خود بگيرد، به دروغ از تنگـدستـي قمـر مـيگفتـه و مـطبـوعاتي هم بـودهانـد كـه حرفهاي اين خدمتكار را منبع گزارشهاي خود درباره زندگي قمر ميكردند. همين گزارشها هم امروز سندي بر مدخلهاي دائره» المعارفها و سرگذشتنامهها شده است
امـا دردآورتـر از همـه اينهـا، بـي مهري هنـرمنـدان وقـت بـا قمـر بـوده اسـت كه در خاكسپاري او بيش از هر چيز خودنمايي كرد. جوامع هنري در سراسر دنيا و در همه عرصه هاي تاريخ، در كنار آراستگي به گل آفرينش و خلاقيت، به خار حسادت هم دچار بودهاند و هستند. توجيه ديگري براي اين بيمهري را ميتوان از لابلاي سطور <قمري كه خورشيد شد> يافت و همچنين، آنچه ديگران درباره قمـر گفتـهانـد نـوشتـهاند: اينكه قمر در آن سالهايي كه ماه مجلس بود، نگاهش به ديگر خوانندگان، از همان بالاي آسمان بود
هنگامي كه قمر براي نخستين بار در گراند هتل تهران بيحجاب رفت، خشم متشرعان را برانگيخت. حتي او را پس از آنكه از صحنه پايين آمد به نظميه بردند و از او تعهد گرفتند كه ديگر روي صحنه نرود اما اين متشرعان نبـودنـد كـه در پـايان عمر با او و جنازهاش بيمهري كردند. همان كسبه و اهالي دربند كه زيـر تـابـوتـش را گـرفتنـد و بيشتر جمعيت مشايعت كنندگانش را به خانه ابدي تشكيل دادند، به سنت بيشينه كاسبان و مردمان آن روزگار، عمدتا اهل تشرع بودند
خود قمر نيز با شرع و دين بيگانه نبود. او سر به پيري از درويشان طريقت خاكسار در تبـريـز سپـرده بود و راه طريقت از شريعت ميگذرد